معنی پایتخت فلاسفه

فرهنگ معین

فلاسفه

(فَ س فِ) [ع. فلاسفه] (اِ.) جِ فیلسوف.


پایتخت

(تَ) (اِمر.) شهری که محل مقر حکومت باشد.

لغت نامه دهخدا

فلاسفه

فلاسفه. [ف َ س ِ ف َ / ف ِ] (از ع، اِ) ج ِ فیلسوف. حکیمان. (فرهنگ فارسی معین). این جمع فلسفی است که به معنی حکیم باشد. (غیاث): از حال بزرگان رأی، و مشاهیر شهر و فلاسفه میپرسید. (کلیله و دمنه). || اسم مرکبی است از معاجین کبار که مادهالحیاه نامند. (فهرست مخزن الادویه).


پایتخت

پایتخت. [ت َ] (اِ مرکب) پاتخت. شهری که پادشاه در آن سکونت دارد و بعربی دارالسلطنه گویند. (غیاث اللغات). قُطب. حاکم نشین. کرسی. کرسی مملکتی.دارالملک. پادشائی. حضرت. واسطه. قاعده (تبریز قاعده آذربیجان است). قاعده ٔ ملک. عاصمه. قصبه. مستقر. مقر. مستقر ملک. نشست. نشست گاه. تختگاه. ام البلاد. سریر. سریرگاه. دارالاماره. دارالمملکه. دار مملکت: ثم عبدالعزیزبن موسی بن نصیر و سریره اشبیله. ثم ایوب بن حبیب اللحمی و سریره قرطبه. (نفخ الطیب ج 1 ص 140).

فرهنگ عمید

فلاسفه

فیلسوف

فرهنگ فارسی هوشیار

فلاسفه

(اسم) جمع فیلسوف حکیمان. فیلسوف، حکیمان

فارسی به عربی

پایتخت

راسمال

معادل ابجد

پایتخت فلاسفه

1669

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری